فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

فاطمه زهرا و دو فرشته

خبر، خبر، خبر .....

خبر ، خببببببببببببببببببر، خبر دارم براتون بالاخره دندونای دخمل گلم در اومدن بعد از کلی زجر و کلافگی بیشتر از یه هفته است که یه مروارید کوچولو رو لثه های دخترم ظاهر شده و کلی آرامش پیدا کرده عزیز دلم . ماشا... حالا دیگه دخترم با اون دندون کوچولوش بیسکویت رو راحت گاز می زنه و ریز ریز می خوره ، نمی دونین چقدر بامزه است قربونش برم تازه حدود ده روزیه فرشته کوچولومون می تونه بدون کمک بنشینه ، دستای کوچولوش رو میذاره روی پاهای نازش و زل می زنه به جلوش و مینده ،خوشحال میشه و عشق می کنه و مرتب آواز می خونه: هنگَ، هنگَ، هنگَ.....، هومبَ، هومبَ، هومبَ....... و باهاش خودشو تکون میده یعنی داره میرقصه ، باید ببینیدش ف...
2 اسفند 1391

گردش در یک روز خوب

دیروز یه روز جمعه با هوای بسیار عالی بود بنابراین به اتفاق بابایی تصمیم گرفتیم فرشته های کوچولوهامون رو برای گردش بیرون برده و ناهار رو هم بیرون بخوریم. ... اسباب و وسایل یه گردش یک روزه رو برداشتیم و به طرف دریای یکی از شهرهای نزدیک به راه افتادیم، بعد از گشت کوچکی در سبزه زارها و خوردن ناهار بچه ها کلی با ماسه ها بازی کردند. اولین بار بود که فاطمه زهرا جون پاهای کوچولو و خوشگلشو توی آبهای نیلی خلیج فارس می زد و لذت می برد.(البته قبلا کنار دریا زیاد رفته بود). و سپس به دیدن بابابزرگ و مامان بزرگ به پارک جنگلی رفته وباز هم فرشته ها ی کوچولو کلی بازی کردند و با سبزه ها ، گلها و پروانه ها بازی کردند و من و بابایی...
20 بهمن 1391

در انتظار دندون

الان سه روزه که فرشته کوچولوی من وارد ماه هشتم زندگیش شده. مدتی بود که مشکلات نوزادیش تقریبا تموم شده بود و با تمام وجود داشتیم لذت در کنارش بودن رو می بردیم که یه مشکلی پیش اومد و حسابی جیگر گوشه منو درگیر و ذهن ما را مشغول خودش کرده . ظاهرا روزگار داره سختی های زندگی پیش روی دخترم رو بهش نشون میده و اونو برای مشکلات بزرگتر آماده می کنه.   حدود 2 ماهی بود که لثه های دخترم ورم کرده بودن و ما فکر می کردیم به زودی دندونای خوشگلش بیرون میان و بدون دردسر دخترم راحت می شه ولی الان حدود 2 هفته است که حسابی لثه هاش متورم شده و آب از دهن کوچولوش می ریزه، خارش میده و مرتب گوشاش رو می مالونه تازه یک هفته هم هست که طفلکی تقریبا هر شب تب و لرز ...
7 بهمن 1391

ني ني مستقل

اين روزا اتفاقاي زيادي افتاده، دختركم ديگه 6 ماهه شده و من قانونا بايد سر كار برم ولي اصلا دلم نمياد اونو مهدكودك يا پيش پرستار بذارم . حقيقتشو بخوايد(به كسي نگيد، يواشكي و در گوشي ) خيلي به من وابسته شده و فقط وقتي خودم هستم آرومه. از طرفي بيني فرشته دومم هم دو سالگي تو مهد كودك شكسته بود كه مجبور به عمل بينيش شديم و از اين بابت خيلي ناراحتم. به اداره درخواست يك سال مرخصي بدون حقوق دادم ولي هنوز موافقت نكردن ميگن بيا سر كار براي مستقل شدن بچت هم خوبه، مي خوام بگم ديگه مستقل شده فرشته كوچولوي من.  دخترم مدتيه وقتي قطره آ+د رو مي خوره مي خواد قاشق رو ازم بگيره و خودش بخوره ، چند روزيه كه قربونش برم غذا...
9 دی 1391

ني ني دانشمند

چند تا كتاب از نمايشگاه كتاب براي فاطمه زهرا خريدم، واكنشش نسبت به تصاوير كتاب خيلي جالب بود تا كتاب و برگ زدم با شدت تمام دست و پا مي زد و با كف دستاش مي زد روي تصاوير كتاب . از اون روز به بعد حسابي كتاب خون شده و عاشق كتاباشه دختركم.   فاطمه زهرا عاشق اسباب بازيهاشه، يه زرافه عروسكي هم داره كه خيلي بهش علاقه داره حتي بعضي اوقات اونو تو بغلش مي گيره و راحت مي خوابه ...
9 دی 1391

گوش هاي بازيگوش

نمي دونم چرا اينقدر گوش هاي اين خانم گلي بازيگوشند؟ هميشه اونا رو داخل كلاه مي كنيم ولي مرتب از توي كلاه به بيرون سرك مي كشند و موجب خنده خواهراش مي شن. فكر كنم مي خوان كه بهتر صداهاي اطراف رو بشنون، آخه خيلي باهوشه بچم   ...
9 دی 1391

واکسن درد سر ساز

فرشته کوچولوی عزیز ما ٤ روز پیش ٦ ماهش شده، وقتش بود که برای واکسن ببریمش از چند روز قبلش همینجور دلهره های مادرانه در وجودم اومده بود. دختر گلم بعد از حموم و پوشیدن لباس خوشگل با مامان و بابا حمید به مرکز بهداشت رفت . طفلکی داشت با خوشحالی و خنده به عمو واکسنی نگاه می کرد که مزه تلخ و گس قطره فلج اطفال حالش رو بد کرد و تا به خودش بجنبد دو تا آمپول هم توی دوتا پاش خورد و کلی گریه کرد عزیزم.                                      عزیزم تا ٣ روز درد کشید و...
7 دی 1391

عذر تاخیر

سلام به همه مدتهاست که وبلاگ فاطمه زهرا رو ایجاد کردم ولی به خاطر شیطونی های این فسقلی مامان(قربونش برم‌) تا الان موفق نشده بودم مطلبی بنویسم ، آخه می خواد که دایم پیشش باشم و باهاش بازی کنم یا اینکه به کاراش برسم .     الانم گذاشتمش توي تابش كنار خودم ، دلش به موزيكش خوشه و من دارم چند سطري مينويسم  هر از گاهيم كه نيگاش مي كنم دستاش رو مشت ميكنه و كلي ذوق مي كنه(مشت كردن دستاش نشونه ذوق زيادشه)، از اون ور هم مرتب در حال بالا آوردن شيرهائيه كه خورده.   دخمل گل من الان 5 ماه و 17 روزشه، اگه از ژيشرفت هاش بخوام بگم دقيقا چهار ماه و 18 روزه بود كه اولين غلتشو زد، روزاي اول كه غلت مي زد خيلي ...
21 آذر 1391
1